اشعار علی
شیر نوایی ،اشعار علی شیر نوایی،اشعار امیر علی شیر نوایی،امیرعلی شیر
نوایی شعر،اشعار امیر علیشیر نوایی،شعر های امیر علیشیر نوایی،شعر امیرعلی
شیر نوایی , جدید ترین اشعار علی شیر نوایی , بهترین اشعار علی شیر نوایی
, عاشقانه ترین اشعار علی شیر نوایی
در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار علی شیر نوایی را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد
حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد
چون رخ خوب تو دید، از کعبه استغفار کرد
وه چه کافر بود آن کز دیر مست آمد برون
بهر قیدم رشته تسبیح را زنار کرد
باغبان تا کرد تشبیه دهانش، غنچه را
در دلم از زخم پیکانها فزونتر کار کرد
کلک قدرت حل آن در دورهء ساغر نهاد
مشکلاتی را که در نه گنبد دوار کرد
رندیش بادا حلال آن کو به عشق مغبچه
خرقهء سجاده، رهن کلبهء خمار کرد
لعل جانبخشش ز مردم جان به آسانی گرفت
سخت خوانیهای من این قصه را دشوار کرد
بر سربازار حسنش، خود فروشی را گذاشت
یوسف و پیش رخش بر بندگی اقرار کرد
دوش چو میمردم ز هجران صراحی خون گریست
شمع نیز از سوز دردم خود کشی بسیار کرد
مست و عاشق فانی از دیر مغان آمد برون
هردو ثابت شد به او، گرچه بسا انکار کرد
اشعار علی شیر نوایی
عالمی خواهم که نبود مردم عالم در او
کز جفای مردم عالم نباشد غم در او
نی به روز اشک اسیرانش نماید سیل قتل
نی به شب ز آه غریبان کسوت ماتم در او
نی ز بیداد فلک در وی دلی با صد الم
نی ز شمشیر ستم صد زخم بی مرهم در او
نز پریرویان در او خیل همه نا آدمی
نی هزاران دیو از جنس بنی آدم در او
چون محال است این هوس ای دل سوی میخانه رو
زانکه باشد هر سفال کهنه جام جم در او
لعلگون می ریز در وی کز صفا و مرتبه
سرنگون بنماید این فیروزگون طارم در او
آنچنان درکش که گرچه باشد آن جام سپهر
یافت نتوان چون ته دوزخ اثر از نم در او
تا چنان فارغ شود خاطر ز خوب و زشت دهر
کز تخیل باز نتوان یافت بیش و کم در او
“فانیا” در وضع گردون پیر مکن اندیشه زانک
نکته یی نبود که نبود برخرد مبهم در او
اشعار علی شیر نوایی
سوی گلشن رفتم و سرو خرامانم نبود
گریه زور آورد کان گلبرگ خندانم نبود
ابرسان خود را هوایی یافتم هر سو به باغ
زان که غیر از گریه و آشوب و افغانم نبود
خواستم دل را به سر حد شکیبایی کشم
لیکن از اندوه هجران،طاقت آنم نبود
ز اضطراب دل،اگر کارم به رسوایی کشد
قوت آنم که کردن صبر بتوانم نبود
سوی مسکن آمدن بایست بی آشوب،لیک
این تحمل در دل بی صبر و سامانم نبود
با نگهبانان قاتل،سّر عشقم شد عیان
زانک از بدحالی آن ساعت غم جانم نبود
فانیا در هجر آن رشک پری معذور دار
کاین چنین دیوانگی ناکردن امکانم نبود
بهترین اشعار علی شیر نوایی
غیر خوناب نیابند به جان و دل ما
گوییا عشق به خون کرد مخمر گل ما
از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق
تا که شد کوی خرابات مغان منزل ما
مشکل ما همه باشد ز خمار ای ساقی
جز به یک رطل گران حل نشود مشکل ما
گر چه در دیر گداییم ولی گاه نشاط
ره نیابند شهان بر طرف محمل ما
حاصل عمر شد ای مغبچه ی باده فروش
وجه مِی بو که قبول تو فتد حاصل ما
تیر دلدوز به هر زنی ای قاتل مست
ناوکی چند نگه دار برای دل ما
فانی امید چنان است که در وادی عشق
مسکن قافله سالار بود محفل ما
عاشقانه ترین اشعار علی شیر نوایی
گر چه صد ره گشت ویران،روزگارم از شراب
شادم از یک ره بود،دفع خمارم از شراب
محتسب چون ریخت می،برگشت صحن میکده
نیست عیبی گر کنون سر برندارم از شراب
ای که گویی از شرابت داغ ها بر خرقه چیست
غافلی ! صد داغ از این بر سینه دارم از شراب
در خمار از سرگرانی،سر نیفکندم به پیش
بلکه از بدمستی خود شرمسارم از شراب
هم ز سودای پری رویی و هم از هجر شد
گشتن اندر میکده،دیوانه وارم از شراب
جانب محبوب محجوبم،مده ره ای رفیق
زانگه در دیوانگی بی اختیارم از شراب
از شرابم کار چون آخر به رسوایی کشید
کام خود را ناگرفته،کی گذارم از شراب
پیر کامل باش،گو چون باشدم عشق جوان
توبه نتوان داد،در فصل بهارم از شراب
فانیا در خرقه پنهان داشتن اکنون چه سود؟
گشت چون صد عیب پنهان،آشکارم از شراب
جدید ترین اشعار علی شیر نوایی
تو خوب و خُلق تو خوب و تکلمت خوب
نبوده چون تو به خوبی کسی به عالم خوب
به حسن به ز پری،آدمی گری برتر
نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
گشتی به خوبی و جان بخشی،از سخن که چو تو
نبوده،الله الله مسیح مریم خوب
به دل محبت تو بیشتر شود هر دم
که بیشتر بنمایی به چشم هر دم خوب
انیس و همدم،اگر هست خوب،خوبتر است
که در جهان به کس افتد انیس و همدم خوب
به عالم آمده خوبان بسی ولیک چو تو
نبوده بر همه خوبان،کسی مسلّم خوب
ز خیل و مجمع خوبان به فانی بیدل
وفا و مهر بود خوب و ظلم و کین هم خوب
شعر امیرعلی شیر نوایی
رفتی اگر چه از من،بر کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا سپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان توست و دست من،ار افکنی سرم
ممکن مدان که دست ز دامن بدارمت
گویی که ترک جان کن و از دل برونم آر
در جانت جا دهم،اگر از دل برارمت
چون غیر نامرادی ام،از عمر امید نیست
ساقی بیار باده که امیدوارمت
باید شبی که تا صبح قیامت صباح اوست
غم های خویش تا به سحرگه شمارمت
گویی که فانیا به دلم آر روز هجر
کی زو برون شدی که درون باز آرمت؟
امیرعلی شیر نوایی شعر
در سرم ذوق مِی عشق،همان است که بود
سر همان خاک ره دیر مغان است که بود
چون نشان پرسیم از دل ه به صحرای فنا
به همان قاعده بی نام و نشان است که بود
دل دیوانه بود شاد که آن رشک پری
هم چنان از نظر غیر نهان است که بود
غمم از حد متجاوز شده از مخموری
که به این غمزده،ساقی نه چنان است که بود
کی تواند دلم از دیر مغان بیرون شد
که همان مغبچه ای را نگران است که بود
دست در دامن پیران طریقت چه زنم؟
که دلم واله آن طرفه جوان است که بود
فانی اش جست به میخانه و گفتند که هست
لیکنش در دل دیوانه گمان است که بود
اشعار امیر علیشیر نوایی
آن چنان سوخته ام از غم هجران که مپرس
کاتشم زد غم هجران تو در جان که مپرس
دل به زنجیر سر زلف کش و پُرسه مکن
که بدانسان شده مجنون و پریشان که مپرس
چند پرسی که ز هجر لب لعلم چونی؟
جان شیرین شد از این هجر از آن سان که مپرس
ساقیا ! دور بگردان و بده رطل گران
که گرانبارم از آن گونه ز دوران که مپرس
عشق بنهفته به صد گونه بلا افتادم
زین سبب گشته ام آن نوع پشیمان که مپرس
سر رندان جهان،پیر خراباتی ماست
سخن عافیت از وی،سر رندان که مپرس
منعم از عاشقی و باده کنند اهل خرد
غصه ها می کشم از مردم نادان که مپرس
کرد تا جلوه گری،مغبچه ی باده فروش
آن چنانم به رخش واله و حیران که مپرس
طلب وصل کنی،جوی فنا چون فانی
مشکل عشق،چنان کردمت آسان که مپرس
اشعار امیر علی شیر نوایی
گفت راهم را بروب آن سیمبر،گفتم به چشم
گفت دیگر ره،بزن آبش دگر،گفتم به چشم
گفت اگر روزی ز زلفم دور ماندی و جدا
گریه میکن ز اول شب تا سحر،گفتم به چشم
گفت اگر بر یاد لعلم،باده ی گلگون خوری
کاسه ها پر ساز از خون جگر،گفتم به چشم
گفت اگر خواهی به رویم چشم خود روشن کنی
از همه خوبان بکن قطع نظر،گفتم به چشم
گفت اگر یابد ز شام هجر،چشمت تیرگی
ساز از شمع رخم نور بصر،گفتم به چشم
گفت با چشمت بگو کز خاک راه توسنم
نور یابد سرمه را منت مبر،گفتم به چشم
گفت فانی چون که اهل عشق سوی مهوشان
بنگرند آن دم،تو سوی ما نگر،گفتم به چشم
شعر های امیر علیشیر نوایی
ای شب غم،چند در هجران یارم می کشی؟
زنده می دارم تو را،بهر چه زارم می کشی؟
خونم ای گردون بحل بادت،اگر از روی لطف
زیر پای رخش آن چابک سوارم می کشی
اختیارم نیست در جان دادن اندر پیش تو
گر چه از مستی،تو هم بی اختیارم می کشی
روی از می گشته گل گل،می نمایی با خسان
من که نالان بلبلم،زان خار خوارم می کشی
ساقیا هر چند کار می،می توانی زنده ساخت
لیک ز استغنا،در اندوه خمارم می کشی
آتش دل نیز خواهی کشته کرد و زان سبب
مردم ای قاتل،به تیغ آبدارم می کشی
از برای کشتنم،داغ فراقت بس نبود
کز پی وصلت،به داغ انتظارم می کشی
این که ماندم زنده بی روی تو جانا زین حیات
چون که دانی پیش رویت،شرمسارم می کنی
از تو شد ای عشق فانی زان فنا کاندر فراق
سوزی ام پنهان و در وصل آشکارم می کشی
اشعار علی شیر نوایی
اگر فرهاد و شیرین هر دو در دوران من بودی
یکی شرمنده از من،آن یک از جانان من بودی
اگر مجنون به دشت عشق،همراهم شدی یک ره
به جان،ز آشفتگی های دل ویران من بودی
مگو کز اشک در کوی وفا روید نهال وصل
که گر بودی چنین،از دیده گریان من بودی
چو گل،چاک گریبانم نگشتی هر سحر ظاهر
چو دُر اشک اگر،آن شوخ در دامان من بودی
هزاران شب به بیداری به روزم نامدی در هجر
شبی گر آن مه نامهربان،مهمان من بودی
ز ناز و غمزه گاهی چشم،اگر واکردی آن مه وش
ز حیرانی که دارم،در رخش حیران من بودی
وفا را،در دل خوبان اگر اثر بودی ای فانی
نبودی یار از آنِ بی وفایان، ز آنِ من بودی
اشعار علی شیر نوایی
بیشتر بخوانید :
شعر در مورد اسم سایه
شعر در مورد اسم زهره
شعر در مورد اسم ریحانه
شعر در مورد اسم ستاره
شعر در مورد اسم سیما